ایلیا جان 3 ماهه شد
پسرم امروز 3 ماهش تموم شد . جدیدا یاد گرفتی به دستهات نگاه کنی . دستهاتو مشت میکنی میاری جلوی صورتت و بهشون نگاه میکنی . موهات هم داره روز به روز میریزه و دیگه چیزی از موهات نمونده . داری حسابی کچل میشی ! راستی امروز هم عید قربان بود و 3 ماهگی تو هم همزمان شده بود با عید . من و بابا عاشقتیم جیگر طلا. ...
ایلیا جون و سفر رامسر
ایلیا جان ! بابای مهربونت ما رو برد مسافرت چند روزه به رامسر که بهمون خیلی خیلی خوش گذشت.رفتیم کنار دریا ، موزه ، جنگل ، رودخونه ، و تو هم با تعجب به همه جا نگاه میکردی . همه عاشقت شده بودن چون به همه میخندیدی گل من. کنار دریا آفتاب اذیتت میکرد و تو هم سرت رو جمع میکردی تو بغلم که آفتاب بهت نخوره.موقع رفتن بابا محمد بارها بخاطر اینکه تو اذیت نشی توقف کرد.برگشتمون از رامسر که راه 4 ساعته است تقریبا 7 ساعت تمام طول کشید . یعنی 3 ساعت توقف داشتیم.من و بابا دوستت داریم. چند تا عکس هم در ادامه مطلب >> ...
ایلیا جون در تشک بازی
پسر ناز و مهربونم ، وقتی میزارمت توی تشک بازی ، همه اسباب بازیها و عروسکها رو با تعجعب نگاه میکنی . دست و پا میزنی ولی نمیتونی بگیری . ایشالا بزرگتر شدی همه رو میتونی بگیری تو دستت و لمسشون کنی و باهاشون بازی کنی . باهاشون با صدا حرف میزنی . البته جدیدا علاقه خاصی به دیوار سفید ، لوستر و مبل پیدا کردی . نمیدونم به چی شباهت میدی ولی خیلی ابراز علاقه میکنی. یه کار دیگه جدید که انجام میدی اینه که از بالای سرت میخای پشت سرت رو ببینی . من و بابا خیلی دوست داریم ...